سفارش تبلیغ
صبا ویژن
دانش تا با بردباری همراه نگردد، نتیجه ندهد . [امام علی علیه السلام]
حرف هایی که بردل ماند
 || مدیریت  ||  شناسنامه  || پست الکترونیــک  ||  RSS  ||
راستی امسال سال چیه؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟

مریم :: چهارشنبه 86/1/1 ساعت 12:7 عصر

سلام

خوبین؟

سال نو مبارک. امیدوارم سال خوبی داشته باشین همگیتون. نمی دونم چند نفرتون موقع تحویل سال بیدار بودین؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟لحظات قشنگی بود. اونقدرقشنگ که نمیشه وصفش کرد.یه حس خاصی توی رگ هامون تازه میشه.حسی مثل حس تازه شدن. نمی دونم چه جوری توصیفش کنم.اما من موقع تحویل سال ناخواسته گریه کردم یاد تمام کسانی افتادم که سال گذشته بودن و حالا نیستن. خدا رو شکرکردم که تونستم بهار86 رو ببینم.راستی امسال سال چیه؟

عید همگی مبارک

مبارک باد عید نوروز

 


نوشته های دیگران()

رسول ملاقلی پوردیگرفیلمی نخواهدساخت

مریم :: چهارشنبه 85/12/16 ساعت 6:52 عصر

کاشکی رو طاقچه ی دلت آینه و شمعدون می شدم...........

کسایی که فیلم میم مثل مادر رو دیدن این آهنگی که الان دربلاگمه. براشون آشناس. موسیقی فیلم میم مثل مادر

******************************************

    « چه حاصل از اینکه کی بودم و چه‌ کردم؟ منتی هم نیست و صد البته که طلبکار هم نیستم حرف من بماند با تاریخ.»
    رسول ملاقلی‌پور آذر ماه 83 بود که نامه‌ی را با تیتر «خداحافظ سینما» در اختیار خبرگزاری دانشجویان ایران (ایسنا) گذاشت که علاوه بر جملات بالا افزوده بود:«روزگاری نه چندان دور به گوشه‌ای از این دیار عشق و میراث تعرضی شده بود. جوانانی بودند، مردانی بزرگ، زمینی بودند و روحشان آسمانی، دوربین عکاسی و سوپرهشت من شرمنده بود از معرفتشان. هر چند کوتاه ولی مردانه زیستن را دیدم و بی‌دلیل نیست که هر روز دورتر و تنهاتر شدم. جرم من

ساختن «پرواز در شب» و دعوت «سفر به چزابه» برای دیدن «نجات‌یافتگان» و ملاقات با بانوی عشق خانم «هیوا» بود. 
   البته این جرم کمی نبود همزمان با نمایش تحقیرشان کردند و درگوشی و علنی نجوا کردند ، برو، فراموش کن، و این زمانه را آنطور که ما میگوییم ببین. از نگاه مجنون، «نسل سوخته» را نبین. در همان خوابگردی بمان تا خوابگرد را نسازی، مگر نمی‌بینی با «مزرعه پدری» این سرزمین پدریت چه می‌کنیم؟ اگر راه پیروزی فرهنگی عده‌ای در گرو این است که من دیگر فیلم نسازم، به همه دوستداران و ارزش پیشگان و همراهان این قافله مژده‌ می‌دهم که این پیروزی گوارای‌تان باد. رسول ملاقلی‌پور دیگر فیلمی نخواهد ساخت تا ...
    زهی خجسته زمانی که یار باز آید بکام غمزدگان غمگسار بازآید
    به پیش خیالش کشیدم ابلق چشم بدان امید که آن شهسوار باز آید

میم مثل مادر

  این نامه را ملاقلی‌پور زمانی نوشت که پیش از آن به حذف دو صحنه از فیلم «مزرعه پدری» اعتراض کرده بود و نتوانسته بود «خوابگرد» را بسازد.
    اما او در اواخر سال 85 فیلم «میم‌مثل مادر» را ساخت و در میزگردی که چند ماه قبل همزمان با اکران میم مثل مادر در ایسنا برگزار شد، گفته بود: «از نسل ما گذشته است که نگاهی دیگر و متفاوت به جنگ ارائه کنیم که از جنس نگاه نسل امروز باشد. نسل ما قدرت ریسک و توانای ریسک را از دست داده‌ است، ولی اگر یک فرد جوان یک سینماگر جوان با استعداد پیدا شود، می‌تواند با خلاقیت‌های که دارد از ادبیات جنگ به بهترین شکل استفاده کند.
    من همان آدم گذشته هستم اما محتاط‌ تر شده‌ام. یک واقعیت این است که ملاقلی پور در سینما سرکوب شد، نه از جانب ممیزی ارشاد بلکه متاسفانه از جانب منتقدین بی‌سواد این اتفاق افتاد. وقتی منتقدین بی‌سواد مواردی را به فیلم نسبت دادند طبیعتا مسوولین فرهنگی نسبت به کارهای من حساسیت پیدا کردند.
    هر چه ساختم و نوشتم آنها فکر کردند منظورم مساله دیگری است. مثلا در دورانی که فیلمهای "سفر به چزابه" ، "نسل سوخته" و.... را ساختم بسیاری از این فیلم‌های من را برخی منتقدین بی‌سواد به مسخره گرفتند. ولی الان نقد همان آدمها را در رابطه با "میم مثل مادر" می‌خوانم و می‌بینم از آن فیلمهای قبلی‌ام همچون "نسل سوخته" و "هیوا" به عنون آثاری زیبا و شاعرانه یاد می‌کنند در حالیکه این فیلم‌ها را در زمان اکران قبول نداشتند.»
    ملاقلی پور قرار بود «عصر روز دهم» را در ادامه‌ی ساخته‌های قبلی‌اش را درباره‌ی جنگ ابتدای سال 86 کلید بزند و چندی قبل نیز برای بازبینی لوکیشن به همراه منوچهر محمدی عازم عراق شد.
    قرار بود پیش تولید این فیلم بزودی آغاز شود و حتی برخی عوامل مشخص شده‌ بودند اما ...

حاج رسول

 


نوشته های دیگران()

چه خوب شد فرار کردی، شهرام!

مریم :: شنبه 85/12/5 ساعت 9:8 صبح

دیروز خبر آوردند که فرار کرده ای. گویا تو، در حالی که دستبند به دستت بود، از «غفلت ماموران» (!) استفاده کرده ای و یک چشمه دیگر از زرنگی هایت را نشان داده ای.

دیروز، تیتر یک خبرها بودی و لابد تا چند روز دیگر هم درباره تو خواهند نوشت. خیلی ها دیروز نوشتند و باز هم خواهند نوشت که با فرار تو، عدالت شکست خورد، اما من، عمیقاً بر این باورم که روز گذشته، اتفاقاً عدالت اجرا شد.

مگر نه این است که عدالت برخورد برابر است با کسانی که مرتکب جرم شده اند؟ اگر معنای عدالت ـ  ولو با تساهل و گریز از بحث های بیهوده فلسفی ـ  همین باشد، دیروز، روز برقراری عدالت بود.

مگر تو، تنها کسی هستی که پول مردم را بالا کشیده، زد و بند کرده، رانتخواری کرده است و هزار مفسده اقتصادی دیگر؟

مگر آنهایی که بیشتر از تو زده و برده اند، الان در حبس هستند که تو نیز می بایست پشت میله های زندان باشی؟!

انصاف نبود آن آقا زاده ای که تو در بخور بخورهایت به انگشت پایش هم نمی رسی، راست راست بگردد و حالش را ببرد و تو بروی در اوین آب خنک بخوری.

تازه، اگر کمی دقیق تر به ماجرا نگاه کنیم، آن آقازاده و خیلی های دیگر ـ که نامشان را نمی آورم چون عاقل هستم ـ مال و منالی که تحصیل کرده اند را فقط و فقط وامدار رانت های خانوادگی و سیاسی شان هستند و به اندازه یک سر سوزن هم فکر و کار نکرده اند، ولی تو، که نه آقازاده بودی و نه عضو فلان حزب سیاسی، برای ثروتمند شدنت، لااقل از مغزت کار کشیدی و کمی آی کیو به خرج دادی.

راستی شهرام! آیا انصاف بود تو بیفتی گوشه هلفدونی و آقایانی که از تو پول های آنچنانی گرفتند، با ساپورت تو، به سفرهای خارجی رفتند و خلاصه کلی بهشان حال دادی، برای خودشان بگردند، پست و سمت بگیرند، در صدر نشینند و قدر ببینند؟!

شهرام خان جزایری!

اتهام تو، زد و بند و تبانی و خلاصه کسب نامشروع مال بود و این اتهام، در دادگاه قبلی ات، یکبار ثابت شده است. تو باید به زندان می رفتی ـ چشمت کور، می خواستی مثل بقیه از راه حلال پول در بیاوری ـ ولی آیا عدالت حکم می کرد که تو، به صرف تحصیل مال نامشروع در زندان باشی و خیلی های دیگر آزاد باشند در حالی که بیشتر از تو می برند و در این راه، حتی به جان آدمیزاد نیز رحم نمی کنند و در دفترهای شیک شان درباره دارو و درمان و تغذیه مردم تصمیم می گیرند و کک شان هم نمی گزد که چند نفر قربانی اراده مافیایی آنها خواهند شد و در سینه قبرستان خواهند خوابید.

شهرام!

تو فرار کردی (یا فرارانده شدی!) و چه خوب شد که این اتفاق افتاد!

آخر می دانی؟ تو تبدیل شده بودی به نماد شعارهای بعضی از مسوولان ما که مدام سینه سپر می کردند و چنان از مبارزه با مفاسد اقتصادی سخن می گفتند و پز می دادند که اگر نمی دانستی، فکر می کردی عدالت خواه ترین و شجاع ترین سیستم قضایی و اجرایی و نظارتی مامور اصلاح مزرعه آفت زده اقتصاد کشور شده است.

تو، در رفتی و آن بتی که بعضی ها خود را پشت آن پنهان می کردند فرو ریخت تا برای هزارمین بار ثابت شود که برای خیلی از آقایان، مبارزه با مفاسد اقتصادی، فقط یک شوخی است و یا حداکثر یک نمایش و دیگر هیچ!

شهرام جزایری عرب!

تو گریختی، خوب هم در رفتی و حالا، شده ای مثل خیلی از مفسدان بزرگ اقتصادی که هر کدام گوشه ای از اقتصاد کشور را در دست دارند و سیر هم نمی شوند و از این حیث، برابری میان تو و همتایان پر نفوذت، حاصل شده است ولی هنوز آفتابه دزدها در زندان ها هستند و آن عدالتی که درباره اش با هم حرف زدیم، بین تو و آنها، عادلانه قضاوت نکرده است.

آنها هم، البته، می توانند فرار کنند، مثلاً می توانند تونلی از زیر سلول خود بکنند و در یک شب تاریک، یکی یکی از آن سوی دیوار زندان خارج شوند، درست مثل تو، که تونل کندی، اما تونلی که تو کندی، بوی اسکناس های تازه می داد، فقط گوشه ای از ثروت 160 میلیارد تومانی ات!

شهرام خان فراری

روزهای "آزادی مخفیانه"، خوش بگذرد!  ولی بدان که اگر در این دنیا هم دم به تله ندهی و ندهند، روزی خواهد رسید که آن عادل مطلق، درباره تو و شریکان تو حکم خواهد راند، در روزی که "لله الواحد

من این مطلب رو ازسایت خانواده سبزبرداشتم به نظرم جالب اومد گذاشتم شما هم بخونین. اینم لینکش. نظرات کاربرانش هم جالب بود . درموردجزایری وقت کردین بخونین.http://ksabz.net/yourlinks.asp?nlid=8894


نوشته های دیگران()

طمع

مریم :: سه شنبه 85/12/1 ساعت 9:6 صبح

 

طمع

تا حالا شده که طمع کنید یا برای یه چیزی حرص بزنید یا با اینکه دارید ها بازم بیشتر بخوایین حتما شده چون کلا آدم همین مدلی هست یعنی طماعه حالا بعضی طمع ها بده بعضی هاش هم خوبه

مثلا فرض کن یه نفر یه خونه داره تو بهترین نقطه شهر هوار متر با استخر و جکوزی وبقیه مخلفات یه ویلا هم داره تو بهترین جا سه جهارتا ماشین مدل بالا هم داره شرکتم داره سر کاره دولتی هم میره زنو بچه سالم و خوش تیپ هم داره حساب بانکیشم توپ توپ سواد هم داره همه هم بهش احترام میزارن تا اینجا خیلی هم خوب خدا کنه همه اینجوری زندگی کنن ولی همین آقا با این دفتک و دستکش میبینی یه روز کله سحر از خواب ناز بلند شده که بره تو دادگاه و از نفوذ خودش استفاده کنه که حکم تخلیه فلان خرابه تو فلان خراب آباد شهرو بگیره که هفت هشت نفر بدبخت رو بد بختتر کنه که میخواد یه ساختمون یا چمیدونم یه پارکینگ یا پاساژ بزنه من نمیگم اینها بده ها اینها خوبه برای آبادی شهرم خوبه شهرم قشنگ میشه من میگم اون حسه طمعه که تو دل طرفه بده اون حسه که حساب کتاب میکنه که اگه این ساختمونو بسازی چقدر سود میکنی من میگم این بده حالا بر عکسشم هست یه بابایی در کمال نکبت تو یه اطاق نکبت زده تو یه خونه خرابه نکبتی با هفت هشت تا بچه نکبتیه کج و کوله و کثیف با یه دنیا قرض و بدبختی تازش معتادم هست پسر بزرگشم به جرم دزدی تو زندانه دخترشم تازه داره بلد میشه چه جوری پول در بیاره زنش هم از بس کلفتی کرده داره از وسط تا میخوره حالا همه اینها به کنار سقف خونه هم داره رو سرشون خراب میشه با این همه بدبختی آقا با خیال راحت انگار نه انگار این همه بدبخته قشنگ صبح تا شب گوشه خونه نشسته تکون هم نمیخوره تازه داره نقشه میکشه چه جوره که یه بچه دیگه هم بسازه و به این قوم تا تار اضافه کنه اینم بده که آدمیزاد اصلا به فکر مال دنیا نباشه یه مقداریش لازمه حالا اگه بیشتر شد که چه بهتر حالا بعضی ها هم تو کارای دیگه حرص میزنن بعضی ها تو عبادت بعضی ها تو تحصیل بعضی ها تو رفاقت خلاصه این طمع آدمیزاد مدلای مختلف داره رنگ وا رنگ تا دلت بخواد خدا کنه که ما بتونیم میون خواسته هامون تعادل رو و مهمتر از اون رضای خدا رو رعایت کنیم که اگه اینطور بشه بد نمیشه .

زنگ تفریح:

زاغکی رودرخت نشسته بود و چیزبرگرمیزد.دوبهی اومدو گفت:ایول چه سری،چه دمی،عجب تریپ خفن سیاهی،مشکی رنگ عشقه،یه آواز بخون حال کنیم.زاغک ساندویچشو زد زیر بغلشو و داد زد:..............................

خیلی خوب بسه دیگه تو خماریش بمون که زاغک چی خوند خب؟

اینو دیشب ساعت 9 دوستم برام اس ام اس زد.


نوشته های دیگران()

ولنتاین(روزعشاق)

مریم :: چهارشنبه 85/11/25 ساعت 9:31 صبح

    
    چند سالی که 25 بهمن (14 فوریه) روز ولنتاین و خرید گل و عروسک ، شکلات و ... در کشورمان باب شده است . اکثر جوان ها بدون اطلاع از اینکه اصلا این ولنتاین خوردنی یا پوشیدنی است، فقط می دانند که باید برای کسانی که دوست دارند هدیه بخرند و با این کار بر علاقه خود به آن فرد تاکید ورزند .
    اگر روزهای اخیر به مغازه های شهرمان سری زده باشید ، مملو از جعبه های خوشگل کادویی ، عروسک ، شکلات و انواع و اقسام هدایای گول زننده ست . خلاصه غوغایی شده در این شهر شلوغ.
    انتخاب روزی به عنوان روز دوستی و عشق در سال کار بسیار قشنگی است .بهانه ای است که ما بتوانیم یکبار دیگر علاقه خود را به کسی که دوستش داریم نشان دهیم که عروسک و گل و کادو همه بهانه عشق هستند .
    حالا اصلا جریان این ولنتاین چیست ؟ از کجا شروع شده ؟
    داستان ولنتاین از این قرار است :
    در قرن سوم میلادی که مطابق می شود با اوایل امپراطوری ساسانی در ایران ، در روم باستان فرمانروایی بوده است به نام کلودیوس دوم . کلودیوس ، عقاید عجیبی داشت ، از جمله اینکه سربازی خوب خواهد جنگید که مجرد باشد ؛ از این رو ازدواج را برای سربازان امپراطوری روم قد غن می کند. کلودیوس به قدری بی رحم و فرمانش به اندازه ای قاطع بود که هیچ کس جرات کمک به ازدواج سربازان نداشت . اما کشیشی به نام والنتیوس ( همان ولنتاین خودمان ) ، مخفیانه عقد سربازان رومی را با دختران محبوبشان جاری می کرد . کلودیوس دوم از این جریان خبر دار می شود و دستور می دهد که ولنتاین را به زندان بیاندازند . ولنتاین در زندان عاشق دختر زندان بان می شود . سرانجام کشیش به جرم جاری کردن عقد عشاق با قلبی عاشق اعدام می شود . . .
    بنابراین او را به عنوان فدایی و شهید راه عشق می دانند و از آن زمان نهاد و سمبلی می شود برای عشق !
    
    


    اما متاسفانه مردم برگزاری جشنها و مناسبتهای بیگانه را نشانه تمدن و فخر می دانند . همه اسم ولنتاین را شنیده اند و مراسم آن را مانند سایر بیگانگان بجا می آورند ولی تا به حال اسم "سپندار مذگان " به گوششان هم نخورده است .
    حالا همانطور که داستان ولنتاین را با دقت مطالعه کردید داستان " سپندار مذگان" را با دقت بیشتری بخوانید :
    در ایران باستان، نه چون رومیان از سه قرن پس از میلاد، که از بیست قرن پیش از میلاد، روزی موسوم به روز عشق بوده است. در تقویم جدید ایرانی دقیقا مصادف است با ۲۹ بهمن، یعنی تنها ۳ روز پس از روز ولنتاین فرنگی. این روز «سپندارمذگان» یا «اسفندارمذگان» نام داشته است.
    در ایران باستان هر ماه را سی روز حساب می‌‌کردند و علاوه بر اینکه ماه ها اسم داشتند، هریک از روزهای ماه نیز یک نام داشتند. به‌عنوان مثال روز اول «روز اهورامزدا»، روز دوم، روز بهمن ( سلامت، اندیشه) که نخستین صفت خداوند است، روز سوم اردیبهشت یعنی «بهترین راستی و پاکی» که باز از صفات خداوند است، روز چهارم شهریور یعنی «شاهی و فرمانروایی آرمانی» که خاص خداوند است و روز پنجم «سپندارمذ» بوده است." سپندار مذ" لقب ملی زمین است. یعنی گستراننده، مقدس، فروتن. زمین نماد عشق است چون با فروتنی، تواضع و گذشت به همه عشق می‌‌ورزد. زشت و زیبا را به یک چشم می‌‌نگرد و همه را چون مادری در دامان پر مهر خود امان می‌‌دهد. به همین دلیل در فرهنگ باستان اسپندارمذگان را به‌عنوان نماد عشق می‌‌پنداشتند. در هر ماه، یک بار، نام روز و ماه یکی می‌‌شده است که در همان روز که نامش با نام ماه مقارن می‌‌شد، جشنی ترتیب می‌‌دادند متناسب با نام آن روز و ماه. مثلاً شانزدهمین روز هر ماه مهر نام داشت و که در ماه مهر، «مهرگان» لقب می‌‌گرفت. همین طور روز پنجم هر ماه سپندارمذ یا اسفندار مذ نام داشت که در ماه دوازدهم سال که آن هم اسفندار مذ نام داشت، جشنی با همین عنوان می‌‌گرفتند.
    سپندارمذگان جشن زمین و گرامی داشت عشق است که هر دو در کنار هم معنا پیدا می‌‌کردند. در این روز زنان به شوهران خود با محبت هدیه می‌‌دادند. مردان نیز زنان و دختران را بر تخت شاهی نشانده، به آنها هدیه داده و از آنها اطاعت می‌‌کردند.
    

    ملت ایران از جمله ملت هایی است که زندگی اش با جشن و شادمانی پیوند فراوانی داشته است، به مناسبت های گوناگون جشن می‌‌گرفتند و با سرور و شادمانی روزگار می‌‌گذرانده اند. این جشن ها نشان دهنده فرهنگ، نحوه زندگی، خلق و خوی، فلسفه حیات و کلاً جهان‌بینی ایرانیان باستان است.
    از آنجایی که ما با فرهنگ باستانی خود ناآشناییم شکوه و زیبایی این فرهنگ با ما بیگانه شده است. نقطه مقابل ملت ما آمریکاییها هستند که به خود جهان بینی دچار می باشند. آنها دنیا را تنها از دیدگاه و زاویه خاص خود نگاه می کنند. مردمانی که چنین دیدگاهی دارند، متوجه نمی شوند که ملت های دیگر شیوه های زندگی و فرهنگ های متفاوتی دارند. آمریکاییها بشدت قوم پرستند و خود را محور جهان می دانند. آنها بر این باورند که عادات، رسوم و ارزش های فرهنگی شان برتر از سایرین است. این موضوع در بررسی عملکرد آنان بخوبی مشهود است. بعنوان مثال در حالی که این روزها مردم کشورهای مختلف جهان معمولا به سه، چهار زبان مسلط می باشند، آمریکاییها تقریبا تنها به یک زبان حرف می زنند. همچنین مصرانه در پی اشاعه دادن جشن ها و سنت های خاص فرهنگ خود هستند.
    "اطلاع داشتن از فرهنگ های سایر ملل" و "مرعوب شدن در برابر آن فرهنگ ها" دو مقوله کاملا جداست.با مرعوب شدن در برابر فرهنگ و آداب و رسوم دیگران، بی اینکه ریشه در خاک، در فرهنگ و تاریخ ما داشته باشد، اگر هم به جایی برسیم، جایی ست که دیگران پیش از ما رسیده اند و جا خوش کرده اند!
    برای اینکه ملتی در تفکر عقیم شود، باید هویت فرهنگی تاریخی را از او گرفت. فرهنگ مهم ترین عامل در حیات، رشد، بالندگی یا نابودی ملت ها است. هویت هر ملتی در تاریخ آن ملت نهاده شده است. اقوامی که در تاریخ از جایگاه شامخی برخوردارند، کسانی هستند که توانسته اند به شیوه مؤثرتری خود، فرهنگ و اسطوره های باستانی خود را معرفی کنند و حیات خود را تا ارتفاع یک افسانه بالا برند. آنچه برای معاصرین و آیندگان حائز اهمیت است، عدد افراد یک ملت نیست؛ بلکه ارزشی است که آن ملت در زرادخانه فرهنگی بشریت دارد.
    شاید هنوز دیر نشده باشد که روز عشق را از 26 بهمن (Valentine) به 29 بهمن (سپندار مذگان ایرانیان باستان) منتقل کنیم.
    

    امیدواریم که همیشه شاد و سربلند باشید و از ابراز عشق به اطرافیانتان دریغ نکنید.
    در زندگی عشق بهاست ، برای آن به دنبال بهانه نباشید.
    
    
    
    
    
    
    


نوشته های دیگران()

<      1   2   3   4   5   >>   >

لیست کل یادداشت های این وبلاگ

یعنی من چه جوری می میرم؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟
[عناوین آرشیوشده]

About Us!
حرف هایی که بردل ماند
مریم
Link to Us!

حرف هایی که بردل ماند

Hit
مجوع بازدیدها: 133020 بازدید

امروز: 2 بازدید

دیروز: 18 بازدید

Day Links
مهندس موبایل [256]
[آرشیو(1)]


Archive


نوشته های پیشین
نوشته های پیشین(2)
نوشته های قبل
بهار 1386
زمستان 1385

links
حرف های جوانی
رازدل
جوان ایرانی
یادداشت های یک پلیس (داداشی گل خودم)
بازی بزرگان
ناتانائیل! ای کاش عظمت در نگاه تو باشد...
دلم برای تو ای شهریار تنگ شده
یک دل خون می نویسد برای یک تکه نان

LOGO LISTS











In yahoo

یــــاهـو

My music

Submit mail