سفارش تبلیغ
صبا ویژن
[ و او را از ایمان پرسیدند ، فرمود : ] ایمان ، شناختن به دل است و اقرار به زبان و با اندامها بردن فرمان . [نهج البلاغه]
حرف هایی که بردل ماند
 || مدیریت  ||  شناسنامه  || پست الکترونیــک  ||  RSS  ||
طمع

مریم :: سه شنبه 85/12/1 ساعت 9:6 صبح

 

طمع

تا حالا شده که طمع کنید یا برای یه چیزی حرص بزنید یا با اینکه دارید ها بازم بیشتر بخوایین حتما شده چون کلا آدم همین مدلی هست یعنی طماعه حالا بعضی طمع ها بده بعضی هاش هم خوبه

مثلا فرض کن یه نفر یه خونه داره تو بهترین نقطه شهر هوار متر با استخر و جکوزی وبقیه مخلفات یه ویلا هم داره تو بهترین جا سه جهارتا ماشین مدل بالا هم داره شرکتم داره سر کاره دولتی هم میره زنو بچه سالم و خوش تیپ هم داره حساب بانکیشم توپ توپ سواد هم داره همه هم بهش احترام میزارن تا اینجا خیلی هم خوب خدا کنه همه اینجوری زندگی کنن ولی همین آقا با این دفتک و دستکش میبینی یه روز کله سحر از خواب ناز بلند شده که بره تو دادگاه و از نفوذ خودش استفاده کنه که حکم تخلیه فلان خرابه تو فلان خراب آباد شهرو بگیره که هفت هشت نفر بدبخت رو بد بختتر کنه که میخواد یه ساختمون یا چمیدونم یه پارکینگ یا پاساژ بزنه من نمیگم اینها بده ها اینها خوبه برای آبادی شهرم خوبه شهرم قشنگ میشه من میگم اون حسه طمعه که تو دل طرفه بده اون حسه که حساب کتاب میکنه که اگه این ساختمونو بسازی چقدر سود میکنی من میگم این بده حالا بر عکسشم هست یه بابایی در کمال نکبت تو یه اطاق نکبت زده تو یه خونه خرابه نکبتی با هفت هشت تا بچه نکبتیه کج و کوله و کثیف با یه دنیا قرض و بدبختی تازش معتادم هست پسر بزرگشم به جرم دزدی تو زندانه دخترشم تازه داره بلد میشه چه جوری پول در بیاره زنش هم از بس کلفتی کرده داره از وسط تا میخوره حالا همه اینها به کنار سقف خونه هم داره رو سرشون خراب میشه با این همه بدبختی آقا با خیال راحت انگار نه انگار این همه بدبخته قشنگ صبح تا شب گوشه خونه نشسته تکون هم نمیخوره تازه داره نقشه میکشه چه جوره که یه بچه دیگه هم بسازه و به این قوم تا تار اضافه کنه اینم بده که آدمیزاد اصلا به فکر مال دنیا نباشه یه مقداریش لازمه حالا اگه بیشتر شد که چه بهتر حالا بعضی ها هم تو کارای دیگه حرص میزنن بعضی ها تو عبادت بعضی ها تو تحصیل بعضی ها تو رفاقت خلاصه این طمع آدمیزاد مدلای مختلف داره رنگ وا رنگ تا دلت بخواد خدا کنه که ما بتونیم میون خواسته هامون تعادل رو و مهمتر از اون رضای خدا رو رعایت کنیم که اگه اینطور بشه بد نمیشه .

زنگ تفریح:

زاغکی رودرخت نشسته بود و چیزبرگرمیزد.دوبهی اومدو گفت:ایول چه سری،چه دمی،عجب تریپ خفن سیاهی،مشکی رنگ عشقه،یه آواز بخون حال کنیم.زاغک ساندویچشو زد زیر بغلشو و داد زد:..............................

خیلی خوب بسه دیگه تو خماریش بمون که زاغک چی خوند خب؟

اینو دیشب ساعت 9 دوستم برام اس ام اس زد.


نوشته های دیگران()


لیست کل یادداشت های این وبلاگ

یعنی من چه جوری می میرم؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟
[عناوین آرشیوشده]

About Us!
حرف هایی که بردل ماند
مریم
Link to Us!

حرف هایی که بردل ماند

Hit
مجوع بازدیدها: 131886 بازدید

امروز: 12 بازدید

دیروز: 7 بازدید

Day Links
مهندس موبایل [256]
[آرشیو(1)]


Archive


نوشته های پیشین
نوشته های پیشین(2)
نوشته های قبل
بهار 1386
زمستان 1385

links
حرف های جوانی
رازدل
جوان ایرانی
یادداشت های یک پلیس (داداشی گل خودم)
بازی بزرگان
ناتانائیل! ای کاش عظمت در نگاه تو باشد...
دلم برای تو ای شهریار تنگ شده
یک دل خون می نویسد برای یک تکه نان

LOGO LISTS











In yahoo

یــــاهـو

My music

Submit mail