سفارش تبلیغ
صبا ویژن
سوزش درد بردباری را جرعه جرعه درکش که آن اساس حکمت و ثمره دانش است . [امام علی علیه السلام]
حرف هایی که بردل ماند
 || مدیریت  ||  شناسنامه  || پست الکترونیــک  ||  RSS  ||
انتخاب نوشته و وبلاگ های برتر

مریم :: شنبه 85/7/22 ساعت 1:10 عصر

سلام به همه دوستان

از اونجایی که پارسی بلاگ عشقه منه و من می میرم براش(الکی بابا......) آره داشتم می گفتم درباره پارسی بلاگ جونم بود.

راستش من تصمیم گرفتم آپ دیت این دفعه درباره موضوعی باشه که خیلی ذهن من رو مشغول کرده .البته ممکنه بعد از آپ دیت این دفعه در بلاگم تخته بشه و دیگه من رو نبینید

من برعکس اسم بلاگم اصلا حرف توی دلم نمی مونه . به خاطرهمین تصمیم گرفتم در مورد بلاگ ها یا نوشته های برگزیده بنویسم که خیلی از اون ها البته به استثنای بلاگ هایی که مطالب علمی و فوق العاده ای دارن اصلا برگزیده نیستن. به نظرمن قبلا در انتخاب این بلاگ ها بیشتر دقت می شد اما حالا...

از همین اول بگم من نه عامل نفوذی ام نه شورشی. من یه بلاگ نویس معمولیم .

خوشحال می شم نظراتتون رودرباره انتخاب نوشته ها و بلاگ های برگزیده بدونم بلکه ما هم روشن بشیم.(منظورم این بود که دوزاری کج ما هم بیفته ....نه ببخشید متوجه اصل مطلب بشیم) بله.

فقط خداییش هوای من رو داشته باشید.

م....م......هیچی

ممنون منتظرنظراتتون هستم.


نوشته های دیگران()

چارلی چاپلین

مریم :: دوشنبه 85/7/17 ساعت 10:21 صبح

من رنج آن دلقک دوره گرد را که اقیانوسی از غرور در دلش موج می زند اما  سکه

صدقه رهگذر خودخواهی آن را می خشکاند احساس کرده ام.

   


نوشته های دیگران()

دردسرهای راننده های خانم

مریم :: دوشنبه 85/7/10 ساعت 5:13 عصر

نمی دونم چند ماهه دیگه، چندساله دیگه ،چند دهه و قرن دیگه باید بگذره تا حقوق خانما به رسمیت شناخته بشه. مثلا همین دیروز منو خواهرم برای خرید رفته بودیم بیرون ، که یه موتورسوار بی ملاحظه که فکرمی کنم یه نسبتی هم با داداش سیاه داشت جلومون سبز شد. اولش شروع کرد به تک چرخ زدن که آره من داداش کوچیکه آرنولدم و آخر موتور سواری و بعدش رو هم خودتون حدس بزنید. صدای ترمز شدید ماشین خواهرم وبرخورد اون با موتور سوار.

به 30 ثانیه نکشید که حدود 100 نفرآدم الاف و بیکار جمع شدن دورما. موتورسوار هم پاشد و ایستاد وشروع کرد به جیغ کشیدن که: بابا خانم ترمز وسطیس. تو رو چه به نشستن پشت ماشین، بشین پشت ماشین لبایشویی. زن که راننده بشو نیس. من اگه جای شوهرت بودم همچین می زدم توی سرت که نتونی بلندشی. آی مردم بدادم برسیدم ...

مردمم فقط سرتکون می دادن و همین طور نگاه میکردن. انقدر لجم گرفته بود که می خواستم بگم: تخمه بدم خدمتتون. سینما خیابونه پایینیه!!!!!

توی اون لحظات تنها کاری که تونستیم بکنیم این بود که زنگ بزنیم به پلیس 110 و منتظر بشیم که بیاد. موتوری هم تا فهمید زنگ زدیم به پلیس سریع خودش رو جمع و جور کرد و زد به چاک! حتما یا گواهینامه نداشته یا مدارک موتور همراهش نبوده وگرنه اینکه من دیدم ول کن نبود.....


نوشته های دیگران()

نکن عزیزم

مریم :: جمعه 85/7/7 ساعت 11:12 صبح

نکن عزیزم . وجود مرا بررسی نکن . ببین چقدر کار داری ، برو توی آشپزخانه ، هواست باشد چایی جوشیده نشود ، ببین برای مهمانی امشب کم و کسری ای نباشدها ، یکوقت خدایی نکرده تا صد پشت بام آنورتر میشنوی کم بینی خودشان را مینویسند به پای کم توجهی تو .

 تو اگر میدانستی نسبیت چه بلاها سر من نیاورده دلت میسوخت . شک ندارمها که میسوخت . میدانی مشکل ذهن من یک اختلال مادرزادیست که چاره ای ندارد . انگار باید همیشه مشغول باشد . انگار استراحت و اینها بلد نیست . نشسته ببیند چه وقت تو نیستی ، رو بیاورد به همه ی نظریه های سبک مغزانه ی بشری !

میبینی مرا عزیز ؟ نه بابا ، بینایی تو هم نسبیست . شنوایی تو هم نسبیست . گویایی تو هم . حالا دیگر از من خرده نگیر . اگر نسبی نبود نقض نمیکردی قانون چند کلامی < جایی باش که باید باشی  > را ...


نوشته های دیگران()

به یادگارنوشتم خطی زدلتنگی

مریم :: پنج شنبه 85/6/30 ساعت 12:3 صبح

تو چه میدانستی از من ؟

گذرت از درون من میشد صِرف ثانیه هایی که راجع به اتفاقهای روز حرف میزدیم .

 گذرت از بیرون من میشد رنگهایی که میپوشیدم ، چهره ای که ناگزیر بودم از داشتنش .

 تو چه میدانستی از من که سالها محکومم کردی ، محکومم کردی .

 من چه میدانستم از بودن تو ، یعنی ازمحاکمه من .

 ولی ما شخصیتهای جنایات و مکافات که نبودیم .

ما شخصیتهای یک رمان دیگر بودیم که هنوز اسمی ندارد .

من یک دختر بودم  که شبهای کودکیش با دروغ عروسک شروع شد و بعد سالها دنبال ایده آلها هی گشت و گشت .

تو یک پسر بودی که شبهای کودکیت با سریالهایی عبور میشد که جنگ بود ، زن بود ، گریه بود ، مرد بود ، نامرد هم بود .

تو واقعی تر بودی و بزرگتر .

من خیالی تر و کوچکتر.

مینویسم این قصه را یکروز .

اسم تو را آنجا مینویسم : خوب من ، اسم خودم را میگذارم : من .


نوشته های دیگران()

<   <<   6      

لیست کل یادداشت های این وبلاگ

یعنی من چه جوری می میرم؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟
[عناوین آرشیوشده]

About Us!
حرف هایی که بردل ماند
مریم
Link to Us!

حرف هایی که بردل ماند

Hit
مجوع بازدیدها: 133055 بازدید

امروز: 5 بازدید

دیروز: 0 بازدید

Day Links
مهندس موبایل [256]
[آرشیو(1)]


Archive


نوشته های پیشین
نوشته های پیشین(2)
نوشته های قبل
بهار 1386
زمستان 1385

links
حرف های جوانی
رازدل
جوان ایرانی
یادداشت های یک پلیس (داداشی گل خودم)
بازی بزرگان
ناتانائیل! ای کاش عظمت در نگاه تو باشد...
دلم برای تو ای شهریار تنگ شده
یک دل خون می نویسد برای یک تکه نان

LOGO LISTS











In yahoo

یــــاهـو

My music

Submit mail