حکمتی نیست جز به همراه عصمت . [امام علی علیه السلام]
حرف هایی که بردل ماند
 || مدیریت  ||  شناسنامه  || پست الکترونیــک  ||  RSS  ||
چه خوب شد فرار کردی، شهرام!

مریم :: شنبه 85/12/5 ساعت 9:8 صبح

دیروز خبر آوردند که فرار کرده ای. گویا تو، در حالی که دستبند به دستت بود، از «غفلت ماموران» (!) استفاده کرده ای و یک چشمه دیگر از زرنگی هایت را نشان داده ای.

دیروز، تیتر یک خبرها بودی و لابد تا چند روز دیگر هم درباره تو خواهند نوشت. خیلی ها دیروز نوشتند و باز هم خواهند نوشت که با فرار تو، عدالت شکست خورد، اما من، عمیقاً بر این باورم که روز گذشته، اتفاقاً عدالت اجرا شد.

مگر نه این است که عدالت برخورد برابر است با کسانی که مرتکب جرم شده اند؟ اگر معنای عدالت ـ  ولو با تساهل و گریز از بحث های بیهوده فلسفی ـ  همین باشد، دیروز، روز برقراری عدالت بود.

مگر تو، تنها کسی هستی که پول مردم را بالا کشیده، زد و بند کرده، رانتخواری کرده است و هزار مفسده اقتصادی دیگر؟

مگر آنهایی که بیشتر از تو زده و برده اند، الان در حبس هستند که تو نیز می بایست پشت میله های زندان باشی؟!

انصاف نبود آن آقا زاده ای که تو در بخور بخورهایت به انگشت پایش هم نمی رسی، راست راست بگردد و حالش را ببرد و تو بروی در اوین آب خنک بخوری.

تازه، اگر کمی دقیق تر به ماجرا نگاه کنیم، آن آقازاده و خیلی های دیگر ـ که نامشان را نمی آورم چون عاقل هستم ـ مال و منالی که تحصیل کرده اند را فقط و فقط وامدار رانت های خانوادگی و سیاسی شان هستند و به اندازه یک سر سوزن هم فکر و کار نکرده اند، ولی تو، که نه آقازاده بودی و نه عضو فلان حزب سیاسی، برای ثروتمند شدنت، لااقل از مغزت کار کشیدی و کمی آی کیو به خرج دادی.

راستی شهرام! آیا انصاف بود تو بیفتی گوشه هلفدونی و آقایانی که از تو پول های آنچنانی گرفتند، با ساپورت تو، به سفرهای خارجی رفتند و خلاصه کلی بهشان حال دادی، برای خودشان بگردند، پست و سمت بگیرند، در صدر نشینند و قدر ببینند؟!

شهرام خان جزایری!

اتهام تو، زد و بند و تبانی و خلاصه کسب نامشروع مال بود و این اتهام، در دادگاه قبلی ات، یکبار ثابت شده است. تو باید به زندان می رفتی ـ چشمت کور، می خواستی مثل بقیه از راه حلال پول در بیاوری ـ ولی آیا عدالت حکم می کرد که تو، به صرف تحصیل مال نامشروع در زندان باشی و خیلی های دیگر آزاد باشند در حالی که بیشتر از تو می برند و در این راه، حتی به جان آدمیزاد نیز رحم نمی کنند و در دفترهای شیک شان درباره دارو و درمان و تغذیه مردم تصمیم می گیرند و کک شان هم نمی گزد که چند نفر قربانی اراده مافیایی آنها خواهند شد و در سینه قبرستان خواهند خوابید.

شهرام!

تو فرار کردی (یا فرارانده شدی!) و چه خوب شد که این اتفاق افتاد!

آخر می دانی؟ تو تبدیل شده بودی به نماد شعارهای بعضی از مسوولان ما که مدام سینه سپر می کردند و چنان از مبارزه با مفاسد اقتصادی سخن می گفتند و پز می دادند که اگر نمی دانستی، فکر می کردی عدالت خواه ترین و شجاع ترین سیستم قضایی و اجرایی و نظارتی مامور اصلاح مزرعه آفت زده اقتصاد کشور شده است.

تو، در رفتی و آن بتی که بعضی ها خود را پشت آن پنهان می کردند فرو ریخت تا برای هزارمین بار ثابت شود که برای خیلی از آقایان، مبارزه با مفاسد اقتصادی، فقط یک شوخی است و یا حداکثر یک نمایش و دیگر هیچ!

شهرام جزایری عرب!

تو گریختی، خوب هم در رفتی و حالا، شده ای مثل خیلی از مفسدان بزرگ اقتصادی که هر کدام گوشه ای از اقتصاد کشور را در دست دارند و سیر هم نمی شوند و از این حیث، برابری میان تو و همتایان پر نفوذت، حاصل شده است ولی هنوز آفتابه دزدها در زندان ها هستند و آن عدالتی که درباره اش با هم حرف زدیم، بین تو و آنها، عادلانه قضاوت نکرده است.

آنها هم، البته، می توانند فرار کنند، مثلاً می توانند تونلی از زیر سلول خود بکنند و در یک شب تاریک، یکی یکی از آن سوی دیوار زندان خارج شوند، درست مثل تو، که تونل کندی، اما تونلی که تو کندی، بوی اسکناس های تازه می داد، فقط گوشه ای از ثروت 160 میلیارد تومانی ات!

شهرام خان فراری

روزهای "آزادی مخفیانه"، خوش بگذرد!  ولی بدان که اگر در این دنیا هم دم به تله ندهی و ندهند، روزی خواهد رسید که آن عادل مطلق، درباره تو و شریکان تو حکم خواهد راند، در روزی که "لله الواحد

من این مطلب رو ازسایت خانواده سبزبرداشتم به نظرم جالب اومد گذاشتم شما هم بخونین. اینم لینکش. نظرات کاربرانش هم جالب بود . درموردجزایری وقت کردین بخونین.http://ksabz.net/yourlinks.asp?nlid=8894


نوشته های دیگران()


لیست کل یادداشت های این وبلاگ

یعنی من چه جوری می میرم؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟
[عناوین آرشیوشده]

About Us!
حرف هایی که بردل ماند
مریم
Link to Us!

حرف هایی که بردل ماند

Hit
مجوع بازدیدها: 133060 بازدید

امروز: 10 بازدید

دیروز: 0 بازدید

Day Links
مهندس موبایل [256]
[آرشیو(1)]


Archive


نوشته های پیشین
نوشته های پیشین(2)
نوشته های قبل
بهار 1386
زمستان 1385

links
حرف های جوانی
رازدل
جوان ایرانی
یادداشت های یک پلیس (داداشی گل خودم)
بازی بزرگان
ناتانائیل! ای کاش عظمت در نگاه تو باشد...
دلم برای تو ای شهریار تنگ شده
یک دل خون می نویسد برای یک تکه نان

LOGO LISTS











In yahoo

یــــاهـو

My music

Submit mail