نکن عزیزم . وجود مرا بررسی نکن . ببین چقدر کار داری ، برو توی آشپزخانه ، هواست باشد چایی جوشیده نشود ، ببین برای مهمانی امشب کم و کسری ای نباشدها ، یکوقت خدایی نکرده تا صد پشت بام آنورتر میشنوی کم بینی خودشان را مینویسند به پای کم توجهی تو .
تو اگر میدانستی نسبیت چه بلاها سر من نیاورده دلت میسوخت . شک ندارمها که میسوخت . میدانی مشکل ذهن من یک اختلال مادرزادیست که چاره ای ندارد . انگار باید همیشه مشغول باشد . انگار استراحت و اینها بلد نیست . نشسته ببیند چه وقت تو نیستی ، رو بیاورد به همه ی نظریه های سبک مغزانه ی بشری !
میبینی مرا عزیز ؟ نه بابا ، بینایی تو هم نسبیست . شنوایی تو هم نسبیست . گویایی تو هم . حالا دیگر از من خرده نگیر . اگر نسبی نبود نقض نمیکردی قانون چند کلامی < جایی باش که باید باشی > را ...
نوشته های دیگران()