سفارش تبلیغ
صبا ویژن
دانش را بطلبید و آن را با بردباری و وقار زینت دهید و برای آن کس که به او دانش می آموزید ، فروتنی نمایید . [امام صادق علیه السلام]
حرف هایی که بردل ماند
 || مدیریت  ||  شناسنامه  || پست الکترونیــک  ||  RSS  ||
به یادگارنوشتم خطی زدلتنگی

مریم :: پنج شنبه 85/6/30 ساعت 12:3 صبح

تو چه میدانستی از من ؟

گذرت از درون من میشد صِرف ثانیه هایی که راجع به اتفاقهای روز حرف میزدیم .

 گذرت از بیرون من میشد رنگهایی که میپوشیدم ، چهره ای که ناگزیر بودم از داشتنش .

 تو چه میدانستی از من که سالها محکومم کردی ، محکومم کردی .

 من چه میدانستم از بودن تو ، یعنی ازمحاکمه من .

 ولی ما شخصیتهای جنایات و مکافات که نبودیم .

ما شخصیتهای یک رمان دیگر بودیم که هنوز اسمی ندارد .

من یک دختر بودم  که شبهای کودکیش با دروغ عروسک شروع شد و بعد سالها دنبال ایده آلها هی گشت و گشت .

تو یک پسر بودی که شبهای کودکیت با سریالهایی عبور میشد که جنگ بود ، زن بود ، گریه بود ، مرد بود ، نامرد هم بود .

تو واقعی تر بودی و بزرگتر .

من خیالی تر و کوچکتر.

مینویسم این قصه را یکروز .

اسم تو را آنجا مینویسم : خوب من ، اسم خودم را میگذارم : من .


نوشته های دیگران()

<      1   2   3      

لیست کل یادداشت های این وبلاگ

یعنی من چه جوری می میرم؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟
[عناوین آرشیوشده]

About Us!
حرف هایی که بردل ماند
مریم
Link to Us!

حرف هایی که بردل ماند

Hit
مجوع بازدیدها: 133024 بازدید

امروز: 6 بازدید

دیروز: 18 بازدید

Day Links
مهندس موبایل [256]
[آرشیو(1)]


Archive


نوشته های پیشین
نوشته های پیشین(2)
نوشته های قبل
بهار 1386
زمستان 1385

links
حرف های جوانی
رازدل
جوان ایرانی
یادداشت های یک پلیس (داداشی گل خودم)
بازی بزرگان
ناتانائیل! ای کاش عظمت در نگاه تو باشد...
دلم برای تو ای شهریار تنگ شده
یک دل خون می نویسد برای یک تکه نان

LOGO LISTS











In yahoo

یــــاهـو

My music

Submit mail