وبلاگ :
حرف هايي كه بردل ماند
يادداشت :
چه خوب شد فرار کردي، شهرام!
نظرات :
0
خصوصي ،
13
عمومي
نام:
ايميل:
سايت:
مشخصات شما ذخيره شود.
متن پيام :
حداکثر 2000 حرف
كد امنيتي:
اين پيام به صورت
خصوصي
ارسال شود.
+
مهدي
سلام
هو العشق و هو الحي و هو الهو
خوشا هو هو زدن با حضرت او!
يک خودکار آبي و يک خودکار قرمز، مداد سياهي که خيلي وقت بود تراشيده نشده بود و خطکشي ?? سانتي با عددهاي کمرنگ، همه توي کيفم بود. کيفم رو توي اتاق مخفي کردم تا شايد بتونم گم شدن کيفم رو بهونه کنم و فردا مدرسه نرم. شب، قبل از خواب يک آرزوي خنده دار کردم. آرزو کردم که ايشاالله فردا زلزله بياد و تمام وسايل مدرسه ام بمونه زير آوار.(کار از محکم کاري عيب نميکنه)
خودم هم باورم نميشد که خدا اينقدر منو دوست داشته باشه. اين اولين باري بود که آرزوم به اين زودي براورده ميشد. اون روز زلزله اومد و من به آرزوم رسيدم ولي يک عمر دارم حسرت ميخورم که اي کاش کيفم رو زير تخت مامان و بابا قايم نکرده بودم
خيلي قشنگ نوشتي ، خدايي خيلي حال كردم.خسته نباشي
التماس دعا
يا حق